خيام چگو نه با ربا عيا ت خود به شهرت رسيد؟
ارسالي صدف دريايي ارسالي صدف دريايي


غياث الد ين‌ ابوالفتح‌ عمر بن‌ ابراهيم‌ نيشابوري‌ موسوم‌ به‌ خيام‌ از بزرگترين‌ و مشهورترين‌ شعراي‌ تاريخ‌ پارسي دري بعد از اسلام‌ است‌ كه‌ معروفيت‌ وي‌ مرزها را در نورديده‌ و در سرتاسر گيتي‌ به‌ عنوان‌ شاعري‌ خرد گرا شناخته‌ شده‌ است‌. حكيم‌ عمر خيام‌ اگرچه‌ بيشتر به‌ عنوان‌ شاعري‌ رباعي‌ سرا شهره‌ گشته‌ است‌ ولي‌ وي‌ در واقع‌ فيلسوف‌ و رياضيداني‌ بزرگ‌ بود كه‌ در طول‌ عمر دراز خويش‌ كشفيات‌ مهمي‌ در رياضيات‌ و نجوم‌ انجام‌ داد. زندگي‌ حكيم‌ همچون‌ عقايد و انديشه‌هاي‌ ژرف‌ و پوينده‌ او در هاله‌اي‌ از ابهام فرو رفته‌ است‌ و افسانه‌هايي‌ كه‌ به‌ اين‌ دانشمند بزرگ‌ نسبت‌ داده‌اند حقايق‌ و زندگي‌ او را تا حدودي‌ با داستانهايي‌ غير واقعي‌ درآميخته‌ است‌. تاريخ‌ زندگي‌ حكيم‌ معلوم‌ نيست‌ ولي‌ بنابر شواهد امر خيام‌ در سال‌ 439 هـ.ق‌ در نيشاپور، شهري‌ كه‌ به‌ آن‌ عشق‌ مي‌ورزيد و بخش‌ مهمي‌ از ايام‌ عمرش‌ را در آن‌ گذارند، به‌ دنيا آمده‌ است‌.

ابر آمد و باز بر سر سبزه گريست بي باده ارغوان نميبايد زيست اين سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کيست برخيز و بيا بتا براي دل ما حل کن به جمال خويشتن مشکل ما يک کوزه شراب تا بهم نوش کنيم زان پيش که کوزه‌ها کنند از گل ما چون عهده نمي‌شود کسي فردا را حالي خوش کن تو اين دل شيدا را مي نوش بماهتاب اي ماه که ماه بسيار بتابد و نيابد ما را قرآن که مهين کلام خوانند آن را گه گاه نه بر دوام خوانند آن را بر گرد پياله آيتي هست مقيم کاندر همه جا مدام خوانند آن را گر مي نخوري طعنه مزن مستانرا بنياد مکن تو حيله و دستانرا تو غره بدان مشو که مي مي نخوري صد لقمه خوري که مي غلام‌ست آنرا هر چند که رنگ و بوي زيباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا مائيم و مي و مطرب و اين کنج خراب جان و دل و جام و جامه در رهن شراب فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب آن قصر که جمشيد در او جام گرفت آهو بچه کرد و شير آرام گرفت بهرام که گور مي‌گرفتي همه عمر ديدي که چگونه گور بهرام گرفت ابر آمد و باز بر سر سبزه گريست بي باده ارغوان نميبايد زيست اين سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کيست اکنون که گل سعادتت پربار است دست تو ز جام مي چرا بيکار است مي‌خور که زمانه دشمني غدار است دريافتن روز چنين دشوار است امروز ترا دسترس فردا ن‍يست و اند‍يشه فردات بجز سودا ن‍يست ضا‍يع مکن ا‍ين دم ار دلت ش‍يدا ن‍يست کا‍ين باقي عمر را بها پ‍يدا ن‍يست


دوران‌ كودكي‌ و نوجواني‌ حكيم‌ نيز كاملا مشخص‌ نيست‌ ولي‌ بطور قطع‌ وي‌ مطالعات‌ خود در زمينه‌ علوم‌ معمول‌ آن‌ روز را در نيشاپور سپري‌ كرده‌ و به‌ سبب‌ نبوغ‌ ذاتي‌ و ذهن‌ خلاق‌ و استعداد والاي‌ خويش‌ به‌ دستاوردهاي‌ شگرفي‌ نايل‌ آمده‌ است‌. نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ خيام‌ در كودكي‌ با خواجه‌ نظام‌ الملك‌ طوسي و حسن‌ صباح‌ مؤسس‌ فرقه‌ ‌اسماعيليه همدرس‌ بود و آن‌ سه‌ عهد كردند هر يك‌ در بزرگي‌ به‌ منصب‌ و مقامي‌ دست‌ يافت‌ دو يار دبستاني‌ ديگر را نيز بالا كشد... اين‌ روايت‌ براساس‌ تحقيقات‌ دانشمندان‌ و مقايسه‌ تاريخي‌ زندگي‌ اين‌ سه‌ شخصيت‌ برجسته‌ قاطعانه‌ رد شده‌ است‌. حكيم‌ عمر خيام‌ ظاهرا پس‌ از كسب‌ علوم‌ و معارف‌ عصر خويش‌ رهسپار سمرقند گشت‌ و در اين‌ شهر مورد توجه‌ امير قرخانيان‌ شمس‌الملك‌ نصربن‌ ابراهيم‌ قرار گرفت‌ و رساله‌ معروف‌ خود درباره‌ جبر را نيز در همين‌ زمان‌ به‌ رشته‌ تحرير در آورد.خيام‌ سپس‌ عازم‌ اصفهان‌شد و به‌ خدمت‌ ملكشاه‌ سلجوقي‌ درآمد .سلطان‌ ملكشاه‌ در دوره‌ سلطنت‌ خويش‌ حكيم‌ جوان‌ را سخت‌ گرامي‌ داشت‌ و امكانات‌ فراواني‌ براي‌ فعاليت‌هاي‌ علمي‌ در اختيار خيام‌ گذاشت‌. پس‌ از روي‌ كار آمدن‌ سلطان‌ سنجر سلجوقي‌ حكيم‌ عمر خيام‌ كه‌ در زمره‌ ندماي‌ خاص‌ سلطان‌ ملكشاه‌ بود به‌ خدمت‌ وي‌ درآمد و حتي‌ سلطان‌ را كه‌ دچار آبله‌ سختي‌ شده‌ بود مورد معالجه‌ و درمان‌ قرارداد ولي‌ سنجر هيچگاه‌ نظر مساعدي‌ نسبت‌ به‌ خيام‌ نداشت‌. از اين‌ روي‌ وي‌ مدتي‌ كوتاه‌ پس‌ از بر تخت‌ نشستن‌ سلطان‌ سنجر به‌ زادگاه‌ خويش‌ نيشاپور بازگشت‌ و باقيمانده‌ عمرش‌ رادر اين‌ شهر به‌ انزوا و گوشه‌ نشيني‌ گذارند.حوادث‌ اواخر عمر خيام‌ ناقص‌ و ناكافي‌ است‌ و مهمترين‌ روايتي‌ كه‌ در مورد زندگي‌ وي‌ در دست‌ است‌ حكايتي‌ است‌ كه نظامي‌ عروضي‌ از اين‌ دانشمند بزرگ‌ آورده‌ است‌: (در زمستان‌ سال‌ 506 هـ. ق‌ به‌ شهر مرو سلطان‌ كس‌ فرستاد به‌ خواجه‌ بزرگ‌ صدرالدين‌ (ابوجعفر) محمد بن‌ المظفر كه‌ خواجه‌ امام‌ عمر را بگوي‌ تا اختياري‌ كند كه‌ به‌ شكار رويم‌ كه‌ اندر آن‌ چند روز برف‌ و باران‌ نيايد و خواجه‌ امام‌ عمر در صحبت‌ خواجه‌ بود و در سراي‌ او فرود آمدي‌. خواجه‌ كس‌ فرستاد و او را بخواند و ماجرا با وي‌ بگفت‌ و برفت‌ و دو روز در آن‌ كرد و اختياري‌ نيكو كرد، و خود برفت‌ و با اختيار سلطان‌ را برنشاند. و چون‌ سلطان‌ برنشست‌ و يك‌ بانگ‌ زمين‌ برفت‌ ابر درهم‌ كشيد و باد برخاست‌ و برف‌ و دمه‌ در ايستاد. خنده‌ها كردند. سلطان‌ خواست‌ كه‌ باز گردد، خواجه‌ امام‌(عمر) گفت‌ پادشاه‌ دل‌ فارغ‌ دارد كه‌ همين‌ ساعت‌ ابر باز شود و در اين‌ پنج‌ روز هيچ‌ نم‌ نباشد. سلطان‌ براند ابر باز شد و در آن‌ پنج‌ روز هيچ‌ نم‌ نبود و كس‌ ابر نديد.) اين‌ پيش‌ گويي‌ ظاهرا در شصت‌ وهفتمين‌ سال‌ از زندگي‌ خيام‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. در فاصله‌ شانزده‌ سال‌ آخر عمر حكيم‌ كمتر اطلاعي‌ از زندگي‌ وي‌ در دست‌ است‌. خيام‌ ظاهرا كماكان‌ به‌ مطالعه‌ وتدريس‌ مشغول‌ بوده‌ و بويژه‌ كتابهاي‌ فلسفي ابوعلي‌ سينا را، كه‌ او را استاد خود مي‌دانسته‌ است‌، عميقا مطالعه‌ و بررسي‌ مي‌كرده‌ است‌. تنها روايت‌ موثقي‌ كه‌ در طي‌ اين‌ مدت‌ در دست‌ است‌ از نظامي‌ عروضي‌ است‌ كه‌ پيش‌گويي‌ معروف‌ حكيم‌ خيام‌ را در مورد منزلگاه‌ ابدي‌اش‌ نقل‌ كرده‌ است.

ترک‍يب پ‍ياله‌ا‍ي که درهم پ‍يوست بشکستن آن روا نميدارد مست چند‍ين سر و پا‍ي نازن‍ين از سر و دست از مهر که پ‍يوست و به ک‍ين که شکست ترک‍يب طبا‍يع چون بکام تو دمي است رو شاد بز‍ي اگرچه برتو ستمي است با اهل خرد باش که اصل تن تو گرد‍ي و نس‍يمي و غبار‍ي و دمي است چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخ‍يز و بجام باده کن عزم درست کا‍ين سبزه که امروز تماشاگه ماست فردا همه از خاک تو برخواهد رست چون بلبل مست راه در بستان ‍يافت رو‍ي گل و جام باده را خندان ‍يافت آمد به زبان حال در گوشم گفت در‍ياب که عمر رفته را نتوان ‍يافت چون چرخ بکام ‍يک خردمند نگشت خواهي تو فلک هفت شمر خواهي هشت چون با‍يد مرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت چون لاله بنوروز قدح گ‍ير بدست با لاله رخ‍ي اگر ترا فرصت هست مي نوش بخرمي که ا‍ين چرخ کهن ناگاه ترا چون خاک گرداند پست چون ن‍يست حق‍يقت و ‍يق‍ين اندر دست نتوان به اميد شک همه عمر نشست هان تا ننه‍يم جام مي از کف دست در ب‍ي خبر‍ي مرد چه هش‍يار و چه مست چون ن‍يست ز هر چه هست جز باد بدست چون هست بهرچه هست نقصان و شکست انگار که هرچه هست در عالم ن‍يست پندار که هرچه ن‍يست در عالم هست خاک‍ي که بز‍ير پا‍ي هر نادان‍ي است کف صنمي و چهره‌‍ي جانان‍ي است هر خشت که بر کنگره ا‍يوان‍ي است انگشت وز‍ير ‍يا سلطان‍ي است دارنده چو ترک‍يب طبا‍يع آراست از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست گر ن‍يک آمد شکستن از بهر چه بود ورن‍يک ن‍يامد ا‍ين صور ع‍يب کراست در پرده اسرار کسي را ره ن‍يست ز‍ين تعب‍يه جان ه‍يچکس آگه ن‍يست جز در دل خاک ه‍يچ منزلگه ن‍يست مي خور که چن‍ين فسانه‌ها کوته ن‍يست در خواب بدم مرا خردمند‍ي گفت کز خواب کسي را گل شاد‍ي نشکفت کار‍ي چکن‍ي که با اجل باشد جفت مي خور که بز‍ير خاک ميبا‍يد خفت در دا‍يره‌ا‍ي که آمد و رفتن ماست او را نه بدا‍يت نه نها‍يت پ‍يداست کس مي نزند دمي در ا‍ين معن‍ي راست کا‍ين آمدن از کجا و رفتن بکجاست.

حكيم‌ عمر خيام‌ فقيه‌، فيلسوف‌، رياضيدان‌ و منجمي‌ بزرگ‌ بود. وي‌ بيشتر عمر خود را در تدريس‌ رياضيات‌ وفلسفه‌ گذراند و اكثر آثار ابوعلي‌ سينا را مطالعه‌ نمود و يكي‌ از خطبه‌هاي‌ معروف‌ ابن‌ سينا در باب‌ يگانگي‌ خداوند ‌ را نيز از عربي‌ به‌ فارسي‌ برگرداند. وي‌ اگرچه‌ در حال‌ حاضر بيشتر به‌ سبب‌ رباعيات‌ شيرينش‌ معروف‌ گشته‌ است‌ ولي‌ چندان‌ شعر و شاعري‌ را جدي‌ نمي‌گرفت‌ و شايد تا حدودي‌ نيز شأن‌ خود را بالاتر از پرداختن‌ به‌ سرايش‌ شعر مي‌دانسته‌ است‌. مورخان‌ با وجود اينكه‌ استعداد و نبوغ‌ حكيم‌ را در علوم مختلف‌ اعم‌ از عقلي‌ و نقلي‌ و رياضي‌ ونجوم‌ ستوده‌اند ولي‌ وي‌ را در تعليم‌ و انتشار دانش‌ ژرفي‌ كه‌ در سينه‌ خود داشته‌ بخيل‌ دانسته‌اند و از قرار معلوم‌ حكيم‌ چندان‌ توجهي‌ به‌ تربيت‌ شاگردان‌ برجسته‌ و نگارش‌ كتابهاي‌ علمي‌ نداشته‌ است‌. البته‌ بسياري‌ از دانشمندان‌ فعلي‌ با بررسي‌ شخصيت‌ و آثار و افكار اين‌ فيلسوف‌ بزرگ‌ شرايط سياسي‌ و اجتماعي‌ دوره‌ سلجوقيان و مخالفت‌ علماي‌ مذهبي‌ و قشري‌ متعصب‌ با افكار فلسفي‌ را دليل‌ عمده‌ عدم‌ رغبت‌ حكيم‌ خيام‌ به‌ نگارش‌ انديشه‌هاي عميق‌ دروني‌ او دانسته اند. افكار و انديشه‌هاي‌ خيام‌ بويژه‌ در علم‌ رياضي‌ در دو مبحث‌ مجزا تحت‌ عنوان‌ ((نظريات‌ رياضي‌ حكيم‌ خيام‌ (جبر، هندسه‌)، و نظريات‌ حكيم‌ عمر خيام‌ و غياث‌ الدين‌ كاشاني‌، در علم‌ حساب‌ و محاسبات‌ عددي‌)) مورد بحث‌ قرار گرفته‌ است‌، از اين‌ جهت‌ بررسي‌ دانش‌ والاي‌ وي‌ در علم‌ پيچيده‌ رياضي‌ در اين‌ بخش‌ ضرورت‌ چنداني‌ ندارد. بزرگترين‌ فعاليت‌ نجومي‌ حكيم‌ عمر خيام‌ محاسبه‌ و تعيين‌ جدول‌ موسوم‌ به‌ تقويم‌ جلالي‌ بود كه‌ در سال‌ 476 هـ.ق‌ به‌ دستور سلطان‌ جلال‌ الدين‌ ملكشاه‌ سلجوقي‌ مأمور انجام‌ آن‌ گشت و به‌ همراهي‌ گروهي‌ از دانشمندان‌ مطالعاتي‌ درخصوص‌ تأسيس‌ رصدخانه‌اي‌ بزرگ‌ انجام‌ داد. وي‌ سپس‌ حاصل‌ مطالعات‌ خود و ساير دانشمندان‌ را به‌ خدمت‌ شاه‌ بدين‌ گونه‌ ارائه‌ نمود كه‌ به‌ علت‌ اينكه‌ در حركات‌ كواكب‌ به‌ مرور ايام‌ تفاوت‌هاي‌ فاحش‌ پديد مي‌آيد هر سي‌ سال‌ يك‌ بار بايد رصدي‌ انجام‌ گيرد و اين‌ امر به‌ جهت‌ سپري‌ شدن‌ عمر وي‌ و ديگر اعضاء اين‌ هيئت‌ مطالعاتي‌ امكان‌ پذير نيست‌. از اين‌ روي‌ به‌ پيشنهاد خيام‌ قرار بر آن‌ شد كه‌ تاريخي‌ وضع‌ گردد كه‌ اول‌ سال‌ آن‌ در هنگام‌ اعتدال‌ ربيعي‌ يعني‌ در هنگامي‌ كه‌ آفتاب‌ به‌ اول‌ برج‌ بره‌ وارد نشود قرار گيرد و كبيسه‌هاي‌ لازم‌ به‌ گونه‌اي‌ وضع‌ شوند تا اول‌ سال‌ همواره‌ در يك‌ موقع‌ باشد و به‌ مرور زمان‌ تغيير نيابد و نام‌ ملكشاه‌ نيز كه‌ بر اين‌ تاريخ‌ قرار مي‌گيرد ابدي‌ شود. حكيم‌ در فلسفه‌ اسلامي‌ و فلسفه‌ يوناني‌ نيز تبحر خاصي‌ داشت‌ و اصول‌ پيچيده‌ فلسفه‌ يوناني‌و افكار وعقايد علماء بزرگ‌ يونان‌ را با زباني‌ ساده‌ به‌ شاگردان‌ خود مي‌آموخت‌. خيام‌ در فلسفه‌ داراي‌ بينش‌ ژرفي‌ بود و معتقدات‌ ديني‌ خود را نيز با همين‌ بينش‌ مورد بررسي‌ قرار مي‌داد. در اشعار خيام‌ كه‌ سالها پس‌ از مرگ‌ او منتشر شدافكار فلسفي‌ او كه‌ تصويري‌ روشن‌ و شفاف‌ از پوينده‌اي‌ شك‌ انديش‌، آگاهي‌ ناخرسند از محدوديت‌هاي‌ روش‌ علمي‌،عالمي‌ كه‌ به‌ عبث‌ در جستجوي‌ يافتن‌ تبيين‌ عقلي‌ تناقضات‌ زندگي‌ و مرگ‌ و آفرينش‌ و انهدام‌ و تركيب‌ و گسيختگي‌ و وجود و عدم‌ مي‌باشد به‌ خوبي‌ جلوه‌گر است‌. بعضي‌ از دانشمندان‌ معتقدند برخي‌ از عقايد فلسفي‌ خيام‌ همچون‌ شك‌ درباره‌ وجود خدا و جهان‌ ديگر و بقاي‌ روح‌ و قيامت‌ ذهن‌ اين‌ فيلسوف‌ را از يقين‌ مذهبي‌ باز مي‌داشت‌ و لذا دردوره‌ حيات‌ خويش‌ مورد تنفر و حتي‌ تكفير فقها و علماء بود. علاوه‌ بر علماء قشري‌ و متعصب‌، عرفا و صوفيان‌ زمان‌ خيام‌ نيز عليرغم‌ برخي‌ تشابهات‌ فكري‌ تمايل‌ چنداني‌ به‌ او نداشتند. بعدها پس‌ از مرگ‌ خيام‌ و انتشار برخي‌ رباعيات‌ منسوب‌ به‌ او شك‌ و بدبيني‌ صوفيان‌ و عرفاي‌ مشهوري‌ همچون‌ نجم‌الدين‌ دابه‌ (فوت‌ در سال‌ 654ه.ق‌). و فريد الدين‌ عطار نيشابوري‌ (537 ـ617 ه ق‌) نيز عليه‌ خيام‌ برانگيخته‌ شد و آنان‌ وي‌ را دانشمندي‌ دانستند كه‌ در تمام‌ زندگيش‌ عقل‌ را بر كشف‌ و شهود ترجيح‌ مي‌داد. با وجود اينكه‌ شهرت‌ فعلي‌ خيام‌ بيشتر به‌ سبب‌ اشعار زيبا و عرفاني‌ او بويژه‌ رباعيات‌ منسوب‌ به‌ وي‌ است‌ ولي‌ ظاهرا حكيم‌ وقت‌ بسيار كمي‌ از زندگي‌ پر بركت‌ خويش‌ را صرف‌ سرايش‌ شعر و شاعري‌ نمود و همانگونه‌ كه‌ اشاره‌ شد شايد سرودن‌ شعر را دون‌ مقام‌ والاي‌ علمي‌ خويش‌ مي‌دانست‌. اشعاري‌ كه‌ از وي‌ برجاي‌ مانده‌ است‌ بيشتر در قالب‌ رباعي‌ و بصورت‌ دو بيتي‌هايي‌ ساده‌ و كوتاه‌ است‌ كه‌ بدور از هرگونه‌ فضل‌ فروشي‌ و تلاش‌ براي‌ لفاظي‌،عميق‌ترين‌ انديشه‌ها و معاني‌ فلسفي‌ متفكري‌ بزرگ‌ و وارسته‌ را در مقابل‌ اسرار عظيم‌ آفرينش‌ به‌ تصوير كشيد ه‌ است‌. مضمون‌ عمده‌ اشعار منسوب‌ به‌ خيام‌ همچون‌ عقايد فلسفي‌ وي‌ توجه‌ به‌ مرگ‌ و فنا، شك‌ و حيرت‌، افسوس‌ از گذر عمر و... است‌. اشعار فعلي‌ منسوب‌ به‌ خيام‌ بيش‌ از هزار رباعي‌ را در بر مي‌گيرد ولي‌ اكثر محققان‌ تنها 100 رباعي‌ را از آن‌ شاعر دانسته‌ و ساير اشعار را اگرچه‌ تفاوت‌ چنداني‌ با رباعيات‌ واقعي‌ خيام‌ ندارند سروده‌ برخي‌ از شاعران‌ وعارفان‌ زمان‌ وي‌ و اندكي‌ پس‌ از مرگ‌ خيام‌ دانسته‌اند كه‌ بدليل‌ گستاخي‌ و زياده‌روي‌ در ابراز عقايد فلسفي‌ خود اين‌ رباعيات‌ را به‌ حكيم‌ خفته‌ در خاك‌ نسبت‌ داده و خود را از مجازات‌هاي‌ سخت‌ احتمالي‌ كه‌ ممكن‌ بود دامن‌ گيرشان‌ شود رهانيده‌اند. رباعيات‌ خيام‌ در قرن‌ نوزدهم‌ توسط ادوارد فيتز جرالد شاعر بزرگ‌ انگليسي‌ و در نهايت‌ هنرمندي‌ به‌ زبان‌ انگليسي‌ ترجمه‌ شد و مورد استقبال‌ شديد محافل‌ علمي‌ و ادبي‌ اروپا قرار گرفت‌ به‌ صورتي‌ كه‌ رباعيات‌ خيام‌ در مدتي‌ كوتاه‌ به‌ زبان‌هاي‌ ايتاليايي‌، روسي‌، فرانسوي‌، آلماني‌، عربي‌، تركي‌ و ارمني‌ و اسپانيايي‌ نيز ترجمه‌ شد و اين‌ دانشمند ادب پارسي‌ شهرتي‌ جهاني‌ يافت‌.


اجزاي‌ پياله‌اي‌ كه‌ درهم‌ پيوست‌ / بشكستن‌ آن‌ روا نمي‌دارد مست‌ // چندين‌ سر و پاي‌ نازنين‌ از سر دست‌ / بر مهر كه‌ پيوست‌ و به‌ كين‌ كه‌ شكست‌ // *** زآوردن‌ من‌ نبود گردون‌ را سود / وزبردن‌ من‌ جاه‌ و جلالش‌ نفزود // وزهيچ‌ كسي‌ نيز دوگوشم‌ نشنود / كه‌ آوردن‌ و بردن‌ من‌ از بهرچه‌ بود// *** در دايره‌اي‌ كامدن‌ و رفتن‌ ماست‌ / آن‌ را نه‌ بدايت‌ نه‌ نهايت‌ پيداست‌ // كس‌ مي‌نزد و مي‌ در اين‌ معني‌ راست‌ / كين‌ آمدن‌ از كجا و رفتن‌ به‌ كجاست‌ // *** دارنده‌ چو تركيب‌ طبايع‌ آراست‌ / از بهر چه‌ او فكندش‌ اندركم‌ و كاست‌ // گر نيك‌ آمد شكستن‌ از بهر چه‌ بود / ور نيك‌ نيامد اين‌ صور عيب‌ كراست‌ // *** ما لعبتكانيم‌ و فلك‌ لعبت‌ باز / از روي‌ حقيقتي‌ نه‌ از روي‌ مجاز // باز چو همي‌ كند بر نطع‌ وجود / رفتيم‌ به‌ صندوق‌ عدم‌ يك‌ يك‌ باز // *** / از اين‌ اعجوبه‌ علم‌ و هنر آثاري‌ در فلسفه‌ و رياضي‌ و نجوم‌ به‌ عربي‌ و فارسي‌ برجاي‌ مانده‌ است‌ كه‌ هر يك‌ نمايانگر علم‌ و دانش‌ عميق‌ اودر علوم‌ مختلف‌ زمان‌ خويش‌ است. خيام‌ به‌ معني‌ خيمه‌دوز است‌ و ظاهرا به‌ سبب‌ اينكه‌ پدر حكيم‌ خيمه‌ دوز بوده‌ اين‌ لقب‌ بر وي‌ نهاده‌ شده‌ است‌.

نويسنده‌ كتاب‌ تاريخ‌ الفي‌ به‌ روايتي‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ كه‌ براساس‌ آن‌ اصل‌ و نسبت‌ خيام‌ از روستايي‌ به‌ نام‌ شمشاد در نزديكي‌ بلخ‌ بوده‌ ولي‌ حكيم‌ خود در نزديكي‌ استرآباد در كرانه‌ شمال‌ و شرقي‌ درياي‌ خرز به‌ دنيا آمده‌ است‌. اكثر محققان‌ صحت‌ اين‌ داستان‌ را مردود دانسته‌اند چرا كه‌ صرفنظر از تفاوت‌ تاريخ‌ تولد اين‌ سه‌ تن‌، محل‌ تحصيل‌ آنها نيز در يك‌ شهر خاص‌ نبوده‌ است‌. داستان‌ سه‌ يار دبستاني‌ كه‌ بسيار مشهور است‌ و حتي‌ در كتاب‌ جامع‌ التواريخ‌ رشيد الدين‌ فضل‌ ا... همداني‌ نيز ذكر شده‌ است‌ بدين‌ گونه‌ است‌: (... و عداوت‌ و وحشت‌ را در ميان‌ ايشان‌ سبب‌ آن‌ بود که‌ سيدنا (حسن‌ صباح‌) و عمر خيام‌ و نظام‌ الملك‌ به‌ نيشابوردر كتاب‌ بودند و چنانكه‌ عادت‌ ايام‌ صبي‌ و رسم‌ كودكان‌ مي‌باشد، قاعده‌ مصادقت‌ و مصافات‌ ممهد و مسلوك‌ مي‌داشتند تا غايتي‌ كه‌ خون‌ يكديگر بخوردند و عهد كردند كه‌ از ما هر كدام‌ كه‌ به‌ درجه‌ بزرگ‌ و مرتبه‌ عالي‌ برسد ديگران‌ را تربيت‌ و تقويت‌ كند. از اتفاق‌... نظام‌ الملك‌ به‌ وزارت‌ رسيد، عمر خيام‌ به‌ خدمت‌ او آمد و عهود و مواثيق‌ ايام‌ كودكي‌ ياد كرد. نظام‌ الملك‌ حقوق‌ قديم‌ بشناخت‌ و گفت‌: توليت‌ نيشابور و نواحي‌ آن‌ تراست‌. عمر مردي‌ بزرگ‌ و حكيمي‌ فاضل‌ و عاقل‌ بود. گفت‌ سوداي‌ ولايتداري‌ و سر امر و نهي‌ عوام‌ ندارم‌. مرا بر سبيل‌ مشاهره‌ و مساينه‌ اداري‌ وظيفه‌ فرماي‌. نظام‌ الملك‌ او را ده‌ هزار دينار ادرار كرد از محروسه‌ نيشابور، كه‌ سال‌ به‌ سال‌ بي‌تبعيض‌ ممضي‌ و مجري‌ دارند...) ادامه‌ اين‌ داستان‌ شرح‌ آمدن‌ حسن‌ صباح‌ است‌ به‌ نزد نظام‌ الملك‌. حسن‌ خواستار آنست‌ كه‌ از لطف‌ و عنايت‌ خواجه‌ نصيبي‌ يابد و خواجه‌ به‌ وي‌ مي‌گويد كه‌ توليت‌ ري‌ يا اصفهان‌ را اختيار كن‌، ليكن‌ حسن‌ اين‌ كار را نمي‌پذيرد و تنها غرضش‌ آنست‌ كه‌ در دربار سلطان‌ مقامي‌ بلند بدست‌ آورد، و چون‌ بدان‌ مقام‌ مي‌رسد سعي‌ در آن‌ دارد كه‌ ولينعمت‌ خويش‌ را از مقام‌ وزارت‌ بزير آرد و خود برجاي‌ او نشيند. اما سعيش‌ بي‌ ثمر مي‌ماند و ننگين‌ و سرفكنده‌ از خراسان‌ مي‌گريزد و به‌ اصفهان‌ مي‌رود و از آنجا راه‌ دربار المستنصر، خليفه‌ فاطمي‌ مصر را در پيش‌ مي‌گيرد. وي‌ در قاهره‌ به‌ نزاريان‌ مي‌پيوندد و پس‌ از چندي‌ دوباره مراجعت‌ مي‌كند تا دعوت‌ جديد را بنام‌ نزار منتشر سازد...اين‌ داستان‌ اگرچه‌ افسانه‌ است‌ ولي‌ از لحاظ اخلاقي‌ بسيار جالب‌ توجه‌ و پندآموز مي‌باشد. ابوالحسن‌ بيهقي‌ د رخصوص‌ احترام‌ امير قراخاني‌ به‌ خيام‌ آورده‌ است‌: (همواره‌ وي‌ را بسيار بزرگ‌ مي‌داشت‌. چندانكه‌ در ديوان‌ خويش‌ وي‌ را در كنار خود مي‌نشاند.) در سنه‌ ست‌ و خمسمائه‌ به‌ شهر بلخ‌ در كوي‌ برده‌ فروشان‌ در سراي‌ امير... بوسعد... خواجه‌ امام‌ عمر خيامي‌ و خواجه‌ امام‌ مظفر اسفزاري‌ نزول‌ كرده‌ بودند و من‌ بدان‌ خدمت‌ پيوسته‌ بودم‌. در ميان‌ مجلس‌ عشرت‌ از حجه‌الحق‌ عمر شنيدم‌ كه‌ او گفت‌ گور من‌ در موضعي‌ باشد كه‌ هر بهاري‌ شمال‌ بر من‌ گل‌ افشان‌ مي‌كند. مرا اين‌ سخن‌ مستحيل‌ نمود و دانستم‌ كه‌ چنويي‌ گزاف‌ نگو يد. چون‌ در سنه‌ ثلثين‌ به‌ نيشابور رسيدم‌ چهار سال‌ بود تا آن‌ بزرگ‌ روي‌ در نقاب‌ خاك‌ كشيده‌ بود و عالم‌ سفلي‌ از او يتيم‌ مانده‌ و او را بر من‌ حق‌ استادي‌ بود. آدينه‌اي‌ به‌ زيارت‌ او رفتم‌، و يكي‌ را با خود ببردم‌ كه‌ خاك‌ او به‌ من‌ نمايد. مرا به‌ گورستان‌ حيره‌ بيرون‌ آورد و بردست‌ چپ‌ گشتم‌، در پايين‌ ديوار باغي‌ خاك‌ او ديدم‌ نهاده‌، و درختان‌ امرود و زردآلو سر از آن‌ خاك‌ بيرون‌ كرده‌، و چندان‌ برگ‌ شكوفه‌ بر خاك‌ او ريخته‌ بود كه‌ خاك‌ او در زير گل‌ پنهان‌ شده‌ بود. مرا ياد آمد آن‌ حكايت‌ كه‌ به‌ شهر بلخ‌ ازا وشنيده‌ بودم‌، گريه‌ بر من‌ افتاد كه‌ در بسيط عالم‌ و ربع‌ مسكون‌ او را هيچ‌ جاي‌ نظيري‌ نمي‌ديدم‌. ايزد جاي‌ او درجنان‌ كناد، بمنه‌ و كرمه . شهر زوري‌ در كتاب‌ نزهه‌ الارواح‌ كه‌ در قرن‌ هفتم‌ هـ.ق‌ برشته‌ تحرير درآورده‌ است‌ حافظه‌ حكيم‌ را چندان‌ قوي‌ دانسته‌ است‌ كه‌ كتابي‌ را كه‌ هفت‌ بار در اصفهان‌ خوانده‌ بود چندي‌ بعد در نيشابور تقريبا كلمه‌ به‌ كلمه‌ نوشت‌. شهر زوري‌ تسلط خيام‌ برفقه‌ اللغه‌ تازي‌ و قرائات‌ هفت‌ گانه‌ قرآن‌ را نيز در حد كمال‌ دانسته‌ است‌.


خيام‌ و ديگر منجماني كه‌ در تنظيم‌ تاريخ‌ جلالي‌ مشاركت‌ داشتند تاريخ‌ جلالي‌ را با در نظر گرفتن‌ اينكه‌ بر حسب‌ زيج‌ جديد طول‌ دقيق‌ سال‌ 365 روز و پنج‌ ساعت‌ و 49 دقيقه‌ و 15 ثانيه‌ و 48 رابعه‌ است‌ تنظيم‌ نمودند و مقرر داشتند كبيسه‌ها طوري‌ چهار سال‌ به‌ چهار سال‌ انجام‌ شوند كه‌ ماههاي‌ اين‌ تاريخ‌ نيز شمسي‌ حقيقي‌ باشد... يعني‌ مبدأ هر ماه‌ روزي‌ باشد كه‌ آفتاب‌ در نصف‌ النهار آن‌ روز در درجه‌ برجي‌ باشد از بروج‌ دوازده‌ گانه‌ به‌ شرطي‌ كه‌ نصف‌ النهار پيشتر در آخر برج‌ مقدم‌ باشد. ولي‌ چون‌ مكث‌ آفتاب‌ در بروج‌ مختلف‌ بود... نخواستند كه‌ ايام‌ اوراق‌ در تقويم‌ مختلف‌ باشد. بنابراين‌ هر ماهي‌ در اين‌ تاريخ‌ را بسي‌ روز گرفتند بي‌تفاوت‌ و پنج‌ روز باقيمانده‌ را به‌ اتفاق‌ پيشنهاد كردند .-قزويني‌ در آثار البلاد در بيزاري‌ حكيم‌ از علما و فقهاي‌ قشري‌ و متعصب‌ داستاني‌ از خيام‌ نقل‌ كرده‌ است‌ بدين‌ مضمون‌ كه‌ وي‌ فقيهي‌ را كه‌ هر روز صبح‌ زود پنهاني‌ به‌ نزد او مي‌آمد و فلسفه‌ مي‌آموخت‌ ولي‌ بر منبر خيام‌ را كافر و ملحد مي‌خواند. مدتها تحمل‌ كرد به‌ اميد آنكه‌ از دشنام‌ گويي‌ به‌ حكيم‌ دست‌ بردارد. خيام‌ سرانجام‌ طاقت‌ خود را از دست‌ داد و يك روز صبح‌ پيش‌ از آنكه‌ فقيه‌ براي‌ درس‌ خواندن‌ به‌ نزد او بيايد شاگردان‌ خود را فراخواند و به‌ محض‌ ورود فقيه‌ به‌ منزلش‌ آنها را طلب‌ كرد. بدنبال‌ هياهويي‌ كه‌ در گرفت‌ بسياري‌ از مردم‌ نيشابور در خانه‌ حكيم‌ گرد آمدند و وي‌ داستان‌ فقيه‌ و شيوه‌ منافقانه‌ او را براي‌ مردم‌ بازگو نمود. - نجم‌ الدين‌ دابه‌ در توصيف‌ خيام‌ گفته‌ است‌: (آن‌ بيچاره‌ فلسفي‌ و دهري‌ و طبايعي‌ است‌ كه‌... سرگشته‌ و گمگشته‌ و...غايت‌ حيرت‌ و ضلالت‌ است‌.( - عطار نيشابوري‌ در مثنوي‌ الهي‌ نامه‌ داستاني‌ از عارفي‌ پاك‌ ضمير و نهان‌ بين‌ آ ورده‌ كه‌ مي‌توانسته‌ انديشه‌ مردگان‌ را بخواند. نهان‌ بين‌ را بر سر گور خيام‌ مي‌برند و چون‌ از وي‌ خواسته‌ مي‌شود كه‌ هنر خويش‌ بنمايد جواب‌ مي‌گويد: ... كه‌ اين‌ مردي‌ است‌ اندر ناتمامي‌. بدان‌ درگه‌ چو روي‌ آورده‌ بودست‌/ مگر دعوي‌ دانش‌ كرده‌ بودست‌ // كنون‌ چون‌ گشت‌ جهل‌ خويش‌ عيانش‌ / عرق‌ مي‌ريزد از تشوير جانش‌ // ميان‌ خجلت‌ و تشوير ماندست‌/ وزان‌ تحصيل‌ در تقصير ماندست‌// .

چندان که نگاه مي‌کنم هر سو‍ي‍ي در باغ روانست ز کوثر جو‍ي‍ي صحرا چو بهشت است ز کوثر گم گو‍ي بنش‍ين به بهشت با بهشت‍ي رو‍ي‍ي خوش باش که پخته‌اند سودا‍ي تو د‍ي فارغ شده‌اند از تمنا‍ي تو د‍ي قصه چه کنم که به تقاضا‍ي تو د‍ي دادند قرار کار فردا‍ي تو د‍ي در کارگه کوزه‌گر‍ي کردم را‍ي در پا‍يه چرخ د‍يدم استاد بپا‍ي ميکرد دل‍ير کوزه را دسته و سر از کله پادشاه و از دست گدا‍ي در گوش دلم گفت فلک پنهان‍ي حکمي که قضا بود ز من ميدان‍ي در گردش خو‍يش اگر مرا دست بد‍ي خود را برهاندمي ز سرگردان‍ي زان کوزه‌‍ي مي که ن‍يست در و‍ي ضرر‍ي پر کن قدح‍ي بخور بمن ده دگر‍ي زان پ‍يشتر ا‍ي صنم که در رهگذر‍ي خاک من و تو کوزه‌کند کوزه‌گر‍ي گر آمدنم بخود بد‍ي نامدمي ور ن‍يز شدن بمن بد‍ي ک‍ي شدمي به زان نبد‍ي که اندر ا‍ين د‍ير خراب نه آمدمي نه شدمي نه بدمي گر دست دهد ز مغز گندم نان‍ي وز مي دو من‍ي ز گوسفند‍ي ران‍ي با لاله رخ‍ي و گوشه بستان‍ي ع‍يش‍ي بود آن نه حد هر سلطان‍ي گر کار فلک به عدل سنج‍يده بد‍ي احوال فلک جمله پسند‍يده بد‍ي ور عدل بد‍ي بکارها در گردون ک‍ي خاطر اهل فضل رنج‍يده بد‍ي هان کوزه‌گرا بپا‍ي اگر هش‍يار‍ي تا چند کن‍ي بر گل مردم خوار‍ي انگشت فر‍يدون و کف ک‍يخسرو بر چرخ نهاده ا‍ي چه مي‌پندار‍ي هنگام صبوح ا‍ي صنم فرخ پ‍ي برساز ترانه‌ا‍ي و پ‍يش‌آور مي کافکند بخاک صد هزاران جم و ک‍ي ا‍ين آمدن ت‍يرمه و رفتن د‍ي
December 21st, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان